دیگر تمنای کسی در سر ندارم

ساخت وبلاگ


دیگر تمنای کسی در سر ندارم

در سر دو چشم منتظر بر در ندارم

شمعی شدم کز حاصل عمری فروغم

پروانه ای بر گِرد ِ قبر ِ تن ندارم

حیف از من و از آن همه جانی که کندم

پیرم کنون ، نیروی جان کندن ندارم

یک قطره بودی از تنم ، حالا تنومند !

بیزارم از کِشت ، میل پاشیدن ندارم

بر قدرتت نازی اگر ، خوابی و زنهار !

دنیا زمینت می زند ، شوخی ندارم

قالب نمودی پیکر دستخورده بر من

مس بودی و من ، کیسه ی سیمین ندارم

با صد فریب و حقه می سازی چو دامی

ترسی ز روغن ، روی آن آشی ندارم

                                          چون کولیان با داد خود ، بلوا نمودی

پشت کرده سویت ، حال فحاشی ندارم

روز قیامت میزنندت رخ به سیلی

گندم ز گندم سر زند ، ماشی ندارم

روزی اگر مُردی و من بودم به دنیا

خاکی سرت خواهم نمود ! کاشی ندارم

 

حبیب اوجاری

۱۳۹۷.۶.۳۰

 

سراي بي دل...
ما را در سایت سراي بي دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayebidelo بازدید : 152 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 12:57