من و آن سفره فراموش ...

ساخت وبلاگ


عمری من گشنه نشستم ؛ تا بیایی و کنم نوش

تو شدی سرو ِ سکندر ؛ من و آن سفره فراموش

رفته با مادر خود تا ؛ بشوی آنچه دلت خواست

امنیت دیگه نخواهی ؛ توی این خونه و آغوش

هرچقدر قد بکشی و ؛ مثل شیر با همه کوپال

یه روزی دنیا میزاره عقبت ؛ میشی مثه موش

هرچی گفتم پدری بود که نصیحت بتو کردم

خواهی عبرت تو بگیر و ؛ یا بکن کلی فراموش

 

حبیب اوجاری

1398.4.27

 

سراي بي دل...
ما را در سایت سراي بي دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayebidelo بازدید : 174 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 11:39