وصیت کردم که این نامه رو همراه جنازه ام به قبر بسپارند !
میخوام روز قیامت به خدا نشونش بدم و بگم دختری که از رگ و خون و پوست تنم بود
دختری که نصف وجودش ؛ از تن من خارج شد و ذره ذره رشد و نمو کرد
دختری که تا شبها ؛ توی خونه ی خودم میخوابید خدای زمینیش بودم
دختری که همیشه غصه ی تاکسی سوار شدنمو میخورد و میگفت برام پاترول میخره !
و دختری که این همه به دعام نیاز داشت و دوستم داشت ؛ همه ی اینا از یادش رفت
و برای رسیدن به یه بیشعور تر از خودش ؛ زندگی من و مادرش رو بهم زد
و کاری کرد که بنا به اعتراض خودش و مادرش پام به دادگاه باز بشه !
ولی ته ِ دلم روشنه و اون روز رو ؛ زنده یا مرده می بینم که روزی صدبار
بخودش لعنت بفرسته و بگه خدایا منو ببخش و از هر کس و ناکس بشنوه :
تو که با پدرت اون کارا رو کردی توقع بیشتری ازت نیست . خدا هم بالاخره عادله
بقول شاعر :
نترسم که با دیگران خو کنی
تو با من چه کردی که با او کنی
و در آخر :
حرومت کرده ام هر چی که خوردی
و یا پنهون ز من ؛ از خونه بردی
الهی بشنوم روزی ز هر کس
ندیدی خیری و زودی تو مردی
حبیب اوجاری
1398.11.5
سراي بي دل...
برچسب : نویسنده : sarayebidelo بازدید : 175