وصیت کرده ام...

ساخت وبلاگ

 

وصیت کردم که این نامه رو همراه جنازه ام به قبر بسپارند !

میخوام روز قیامت به خدا نشونش بدم و بگم دختری که از رگ و خون و پوست تنم بود

دختری که نصف وجودش ؛ از تن من خارج شد و ذره ذره رشد و نمو کرد

دختری که تا شبها ؛ توی خونه ی خودم میخوابید خدای زمینیش بودم

دختری که همیشه غصه ی تاکسی سوار شدنمو میخورد و میگفت برام پاترول میخره !

و دختری که این همه به دعام نیاز داشت و دوستم داشت ؛ همه ی اینا از یادش رفت

و برای رسیدن به یه بیشعور تر از خودش ؛ زندگی من و مادرش رو بهم زد

و کاری کرد که بنا به اعتراض خودش و مادرش پام به دادگاه باز بشه !

ولی ته ِ دلم روشنه و اون روز رو ؛ زنده یا مرده می بینم که روزی صدبار

بخودش لعنت بفرسته و بگه خدایا منو ببخش و از هر کس و ناکس بشنوه :

تو که با پدرت اون کارا رو کردی توقع بیشتری ازت نیست . خدا هم بالاخره عادله

بقول شاعر :

نترسم که با دیگران خو کنی

تو با من چه کردی که با او کنی

و در آخر :

حرومت کرده ام هر چی که خوردی

و یا پنهون ز من ؛ از خونه بردی

الهی بشنوم روزی ز هر کس

ندیدی خیری و زودی تو مردی

 

حبیب اوجاری

1398.11.5

 

سراي بي دل...
ما را در سایت سراي بي دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayebidelo بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 20 اسفند 1398 ساعت: 23:16