ز خوابت گشته بودم دی چو بیدار
به دنیایم ؛ سرم میخورد به دیوار
چه خوابی بود ؛ عجب رویا و ماهی
همه غرق تمنا ؛ دل ؛ به دیدار
شدم زوارت و ابر ِ دو چشمم
چنان بارش گرفت ؛ غمگین و بسیار
به روی لطف دستم را گرفتی :
که تا من زنده, ام ؛ هستم, تو را یار ...
.
حبیب اوجاری
1399.9.12
سراي بي دل...برچسب : نویسنده : sarayebidelo بازدید : 172