بگو هنوز غلامته برادر ...

ساخت وبلاگ

خاطره ای لطیف از سخنان خادم امام رضا + دلنوشته ای از من
خادم روضه رضوان می گفت:
دختر بچه شفا گرفته بود. با تب و تاب ازش سوال کردم
چه دیدی و چه شنیدی؟
دخترک با آرامشی خاص گفت هیچ. فقط پدرم را خبر کنید
پدر دخترک که رسید؛ طفل به گریه و هق هق افتاد:
بابا ؛ امام رضا گفت «به بابات بگو دیگه به خواهرم چیزی نگه»
پدر که از شفای کودکش بی قرار بود با شنیدن این جمله اختیار از کف داد
نفسش که از بغض سنگین برگشت به خادم گفت:
دخیل که بستم به امام رضا گفتم:
می خوای دخترمو شفا ندی شفا نده.
اما برگردم قم به خواهرت گلایه خواهم کرد....
.

یه روز یه زائری به در هاش می گفت
به زائرین ؛ به محترم هاش می گفت
به اون همه کفتر ِ روو گنبدش
به خادمای توو حرم هاش می گفت:
دلم اگه به نشه این حاصلش
بدتر از این بشه همه احوالش
لج می کنم به ضامن آهوم و
گلایه می برم پیش خواهرش...
.
یهو یکی از اون عقب نگاه کرد
بلند اومد ؛ اسم اونو صدا کرد
گفت که بیا ! شفا گرفته بچّت
مرادشو داده ؛ چی داشتی حاجت؟
طفلی فقط اشک ِ چشاش می اومد
می گفت که کاش ؛ مامانشم می اومد
وقتی که از بچه سوال کرد چی شد
گفت که یهو ؛ یه مرد خوب پیدا شد
دستی کشید روی سرم خوبم کرد
خنده به این چهره ی محجوبم کرد
گفت که بابات گفته: برم ؛ قهر میرم
شاکی ز تو ؛ به پیش خواهر میرم
بهش بگو : دلخوری از ما نبر
شکایت ِ منو به خواهر نبر
بگو بهش : منم توو این ماجرام
آبرو دارم جلوی خواهرام
با حال خوش از پیش من سفر کن
رسیدی شهرت حرمو نظر کن
سلام من ببر به پیش خواهر
بگو هنوز غلامته برادر
خدا اگه بخواد شفا رو میدم
تا که یه بار نگی که ناامیدم
.
اگر یه روز توو خواب خدا رو دیدی
بدون چو من ؛ به آرزوت رسیدی
جمله غما میرن ز دل دود میشن
شبات دیگه کلی ؛ برات روز میشن
بزار کبوتر ِ حرم بمونم
با این صدا هنوز برات بخونم
خادمتم با این که پر گناهم
قربونیتم ؛ اگه هنوز جوونم

.
حبیب اوجاری


1393.8.2

+ نوشته شده در سه شنبه دوم آبان ۱۴۰۲ ساعت 19:21 توسط حبیب اوجاری  | 

سراي بي دل...
ما را در سایت سراي بي دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayebidelo بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 8:54