آهویی بود ، چه خوب و ناز
فراری شد ز دستم...
شیرین بودم براش ، ولی
نمک ، نداشت که دستم
ای خدا تو شاهدی
دام نزاشتم سر ِ راش
هر کجا میخواست بره
من میرفتم پا به پاش
تا شدم بنده ی اون
با تموم ِ رفتاراش
چشمای سبزشو بست
شد دریغ ، حتی نگا ش
لهجه ی عجیبی داشت
بین فارسی و دری
ته ِ کل ِ گفته هاش
جمله ای ...ز آذری
تا میکردم یه شوخی
اخم میکرد زود و میگفت:
واقعا که ...چی بگم؟
کم بگو دری وری !!
ای خدا کاری بکن
بعد عمری انتظار
کم کنه نازو دیگه
باز بیاد و ، بشه یار
حبیب اوجاری
۱۳۹۶.۵.۱۵
نوشته شده در یکشنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 21:11 توسط حبیب اوجاری| |
سراي بي دل...برچسب : آهویی, نویسنده : sarayebidelo بازدید : 187