کاشکی تفنگ داشتی و من شکارت
میزدی قلبم ، که بیاد به کارِت
شکاربانا ، کاری نداشتن به تو
یا که بخوان بیان ، کنند مهارت
قلاف می کردی اسلحت رو اونوقت
روی قلافی ، بسته روو نوارت
بعد می گرفتی و منو می بردی
می چسبیدم یه جا ، روی دیوارت
یه شب یهو تا می پریدی از خواب
کر می شد این گوشام ، از اون هوارِت !
بعد دیگه هر روز می دیدم روی تو
خورشید ِ من بودی و من ، جوارِت
حبیب اوجاری
۱۳۹۶.۷.۱۷
نوشته شده در دوشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۶ساعت 20:5 توسط حبیب اوجاری| |
سراي بي دل...برچسب : نویسنده : sarayebidelo بازدید : 186